تاریک و سرد می گذرد روز و شب، شبی
رخسار ماه وَشَت را به قاب کن
دیری ست تشنه ایم، وَ مخمور باده ایم
این جام را به جرأت جانت شراب کن
مرضیه اوجی
نه هوای کعبه دارم نه صفاومروه خواهم
که ندارداین مکانها به خدا صفای مهدی
چه کنم چه چاره سازم که دل رمیده من
نکند هوای دیگر به جز از هوای مهدی
من دلشکسته هر دم به امید درنشستم
که مگر عیان ببینم رخ دلگشای مهدی
يه درخت خشك و بي جون ، چي داره بگه به جنگل؟
چي بگم جز اين كه ننگم واسه ي گل و گياهت
عمريه قطار دنيا داره مي ره سمت درّه
ولي اون وا ميسه وقتي برسه به ايستگاهت
مهدی زارعی
تمام راه ظهور تو با گنه بستم
دروغ گفته ام آقا كه منتظر هستم
كسي به فكر شما نيست راست مي گويم
دعا براي تو بازيست راست مي گويم
مي دونم كه من نبايد بنويسم از نگاهت
اوني كه ستاره هم نيس چي بگه از روي ماهت
مي دونم كه من نبايد شاعر چشم تو باشم
چش سفيديه اگه من بگم از چشم سياهت
مهدی زارعی
نظرات شما عزیزان: